یه تیکه از روحم رو جا گذاشتم تو کویر. شب، بارون، ستاره ها و همسفر های به یاد موندنی. تنهایی زیبای مرنجاب و دنیایی که تک تک اتم هاش آرامش بود و راز و اشک. اشکی که از غم میاد اما غمگین نیست. غمی که عمیقه و از شکوه نشات می گیره. 


+از یه مراسم ازدواج میام. خوش گذشت. خوب بود. اما هیچ جوره نمی تونم بفهمم مفهومی که این قدر شخصیه و بااهمیت چرا باید این قدر عمومی برگزار بشه. اگر روزی قرار باشه ازدواج کنم ترجیح می دم مفهومی به این بزرگی توی جاده جشن گرفته بشه. با ستاره ها و موسیقی و باد. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها