هر چه زمان می گذره، سیال بودن زمان رو بهتر می فهمم. قبل تر ها سیر زمان، خطی بود و هر اتفاقی مانعی بود دربرابر گذر اون. در تصور ذهنیم از زمان، پنجشنبه ها و جمعه ها شکل خاصی ایجاد می کردن روی خط زمان. 13 روز عید حجم خاصی داشت و روز تولدم متفاوت تر از همه ی روز ها بود. 
یکی دو سال اخیر اما، زمان برام شده یه سیال. جریانش رو تو زندگی حس می کنم. روز تولدم مثل قبل به چشم نمیاد و سال نو نقطه ی شروع دوباره ای نیست. امشب، چند ثانیه قبل از تحویل سال به تغییر فکر می کردم. به چند ثانیه ای که قراره نقطه ی شروعی دوباره باشه اما نیست. 
زمان یه سیاله. هر چیزی که بهش اضافه بشه ماهیت کلش رو تغییر می ده. تغییرات اول واضح اند و پررنگ. درست مثل جوهری که تو آب ریخته بشه. جریان زمان اما همه چیز رو تو خودش حل می کنه. هیچ چیز از بین نمی ره. همه چیز تو زندگی باقی می مونه. یا خودش با تغییرات کم و قابل تشخیص و یا تاثیری که تو ماهیت کلی زمان می ذاره.
نمی خوام پستی مخصوص وقایع سال گذشته بنویسم. سال گذشته هنوز تموم نشده. قرار هم نیست هیچ وقت تموم بشه. سال گذشته و تاثیراتش برای همیشه تو زندگی من می مونن. همه ی اتفاق های خوشحال کننده و غم انگیز و حرص درآرش. 
از این لحظه به بعد اما می خوام بیشتر توی لحظه زندگی کنم. نمی خوام نگاهم همیشه به آینده باشه. آینده ای که ممکنه پنج دقیقه ی بعد به هیچ تبدیل بشه. راز خوشحالی "اون" هم تو چند سال آخر زندگیش همین بود. هر چیزی رو تو جای خودش تجربه می کرد. چه غم بود و چه شادی. 
وقایع 365 روز گذشته بیش از حد واقعی بودن. به غیر از یک ماهی که به خودم استراحت دادم، سفر کویرم و اون روز توی مرداد که نشستم روی زمین و به دیوار رو به روم نگاه کردم نمی تونم اتفاق جادویی دیگه ای رو به یاد بیارم. موسیقی های جدیدی که پیدا کردم به صفر متمایله. تعداد دفعاتی که به خاطر شکوه چیزی بغض گلوم رو گرفته باشه به تعداد انگشتان دست نمی رسه. دنیای خیالیم داره تبدیل می شه به یه شهر ویران شده ی پساآخرامانی و حساب شب هایی که به خاطر استرس خوابم نبرده از دستم در رفته. 
سال گذشته 96 پریم بود. امسال هم 97 پریمه. کار های نصفه نیمه ی زیادی باقی مونده. تصمیم های زیادی هست برای گرفتن. برنامه ها و کار های جدیدی هم قراره اضافه بشن به این طومار بلند. قرار نیست یک شبه و در عرض چند ثانیه تغییر واضحی رخ بده اما باید زمانی باشه برای تغییر اولویت ها. جمله ای هست که می گه "داشتن اولویت های بسیار یعنی نداشتن اولویت". اولویت هام باید تغییر کنن و نگرشم. اتفاقات جادویی باید بیشتر بشن. باید بیشترشون کنم. 

+ یکی از اتفاقای جادویی امسال شروع دوباره پیانو بود. و جادویی تر از اون یاد گرفتن یه والس از شوپن. والسی که تو اصالتش شک هست. به هر حال قطعه ی زیباییه و قدمیه به سمت جادو های پیچیده تر و رویایی تر. 
++ یکی دیگه از جادو های امسال فیلم بود. نمی تونم بگم فیلم های زیادی دیدم اما هر چیزی که دیدم شاهکار از آب دراومد. فعلا رو فیلم های چارلی چاپلین متوقف شدم. ادامه ی پروژه ی سینماییم می ره برای سال آینده که احتمالا با فیلم های روسی شروع می شه.
+++ سال نوتون مبارک:)

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها